سه ماهگی
سلام عزیزم امیداوم همیشه خداوندیارو یاورتان باشه جونم برات بگه از سه ماهگیت که خیلی اتفاقا توش افتاد که من همه رو اینجا نمی تونم برات بنویسم ازخودت که ابجی فاطمه باهات همیشه در گیره وتمام کارها واداهات سعی میکنه عصر که بابا میاد خونه مو به مو بهش بگه تو هم که اولا هرچی رو بهت نشون میدیم از دستمون می گیری می ذاری تو دهنت و بلد شد ی غلت بزنی یکیم اینکه دوستداری خیلی باهات ور برند ینی همه جوره مچاله ات کنند ولی تنهات نذارند یه اتفاق دیگه ای که تواین ماه بود اونم خبر خوش به دنیا اومدن پر هام جون بود بسمل خوشگله صبادختر عمه ات که تو 2 ماه ونیم از پر هام بزرگتر...
نویسنده :
مامانجون
9:48