محمد  طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

محمد طاها عزیز دل همه ی ما

تولدت

1394/4/9 11:11
نویسنده : مامانجون
182 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  عزیزم اینجا می خوام از حرف دلم بگم از بودنت و از پیو ستن تو به جمع مان

گلم خواست وحکمت  خدا بود که تو را به ما داد .

عزیز دلم  ، آره من بیشتر از  دو بچه نمی تونستم به عهده بگیرم و اداره کنم

ولی تو این میون خواست خدا یه چیز دیگه ای بود

در کمال ناباوری  متوجه شدم که هستی  قبل اینکه آزمایش بدم قرآن و باز کردم که خدایا ممکن نتبجه  چی باشه؟

آیا ممکن (+) باشه؟!!!!!

که با یه آیه واقعا  خیلی عجیبی روبرو شدم بین اونهمه آ یه ها وصفحات قرانی واقعا عجیب بود  آیه ای در مورد

رحم و فرزند و بچه  و غیره بودبه روم باز شد  که با خواندن این آیه که چندین بار نشستم و از اول  آیه تا آ خر هی تکرار کردم

متوجه  نمی شدم منگ شده بودم  که این چه حکمتی من که می خواستم قبل اینکه ازمایش بدم  بدونم آیا همچین چیزی واقعا می تونه اتفاق

بیفته ؟   یعنی من ممکن حامله باشم!!!!  دستموکه  زدم به قرآن ولای قران و که باز کردم اولین آیه ای که برام اومد  در مورد بچه و حاملگی

بودواقعا برام خیلی عجیب بود فکر کنم قبل ازآزمایش ته دلم باورشده بود که آ ره حامله ام

تو طول عمرم بخاطر یه نیتی، هزاران بار قران و باز کردم ولی مثل ایندفعه  هیچوقت رک برام اونچیزی که تو ذهنم بود ندیده بودم

هنوزم که هنوز  خیلی وقتا این آیه را با خودم زمزمه میکنم موهای بدنم سیخ میشه .

فرداش با دو دلی و غیره رفتم  آزمایشگاه وآزمایش دادم که مسئول آزمایشگاه بادیدن ترس ولرز و رنگ پریدیگیم گفت که چی شده چه

خبرته؟جریانو بهش گفتم  گفت که نگران نباش حتما تغییرات هور مونی است

وبعد  به من گفت که 2 الی 3  ساعت منتظر باش جواب و می دیم.

ومن خیلی نگران و رنگ ورو پریده  منتظر جواب نشستم.

بعداز گذشت 2 ساعت و کمی مسئول آزمایشگاه در حالیکه جواب تو دستش بود و با یه حالت نگرانی از دور چشمش و به من دوخته بود

نزدیک شدونشست و با کمی مکث گفت متاسفانه جواب آزمایش شما (+)  ومن مثل مجسمه ها  بهش  خیره شده بودم در حالیکه در یک آن

بدنم یخ شد .

با افت فشار پایین و حال خیلی بدی که داشتم  نتونستم بلندشم مثل آبی که به زمین ریخته بشه  نمی تونستم خودم و جمع و جور کنم  بعد از 

کمی  نشسنتن به زور بلند شدم در حالیکه تمام بدنم بی حس شده بود به زور خودموبه خونه رسوندم .

خلاصه رسیدم خونه رفتم  رو تخت دراز کشیدم  بعد اینکه به خودم اومدم نتو نستم جلوی خودم وبگیرم وزدم زیر گریه .

اونشب بعداز کلی زاری و گریه و گفتن ماجرا رو به باباتو داد و بیدادو غیره  تا اینکه نصف شب شد و جر وبحث با بابات  تا خود صبح

ومات مبهوت شدن بابات و نصیحتو دلداری دادنش .

یاد عهد  قبلی خودم با خدا در موردفاطمه افتادم که برا فاطمه اونقدر نگران بودم که باتوجه به حرفای دکترا فکر می کردم سالم به دنیا نیاد

وگفته بودم خدایاتو این بچه رو (فاطمه ) سالم به من سالم بده بعد هر چی خواستی سر من بیار  فقط ابن بچه سالم باشه . که در اون لحظه

گفتم نکنه خدا داره منو امتحان میکنه  با خودم فکر کردم شاید این بچه نمونه وفقط خدا داره منو امتحان میکنه   با این فکرا کم کم آروم

شدم  وبابات هی داشت میگفت  کاری که شده  نگران نباش راه حلی پیدا میکنم حالا ببینیم چی پیش می آید.

ولی بدون حال بابات بعد اینکه  بهش  ماجرای  آیه قرآنی رو گفتم .

بهش گفتم  میدونی چی شده  اصلا من قبل از رفتن به آزمایش  قران و باز کردم وبا همچین مسئله ای روبه رو شدم.

بابات بعد اینکه اینو شنید ساکت شد   دیگه هیچی نگفت  یه چند دقیقه ای  دستشو گذاشت رو پیشونیشو همینطور نشست

 بعد دیگه نتونست خودش نگه داره چشاش قرمز شدو پر اشک   بعد رفت اتاق  تا من وضع و حالش و نبینم ولی تا خود صبح

همین حال و داشت  حالش خیلی منقلب شده بود  نمی دونم  شاید هم از دست خودش ناراحت شده بود  بخاطر حرفش که یه کاریش می کنیم

ناراحت شده بود پشیمان درمقابل خدا.

 

بلاخره عزیزم  تو اومدی و خدا خواسته بودتو باشی وقتی خدا بخواد باید در مقابلش تسلیم شد.

نتیجه حکمت خدا چیزی است و وعقل ناقص ما هم یه چیز دیگه ای.

فقط بدون من بخاطر این نمیخواستم تو باشی که احساس میکردم شاید توانایی اونو تداشته باشم  که تو را آنطور که لایقت هست بزرگ کنم .                                     

لذا بعد از بوجود اومدنت در هر نمازم خواستم حالا که خدا تو را به من داده توانایی بز رگ کردنت ودر خدمت بودنت رو نیز به من عطا کند

ومرا صبور گرداند که وظیفه ام رو بخوبی انجام دهم چرا که اون زمان مو قعیت سختی بود آبجی  فرشته ات در پایان تحصیلات سال سوم

دبیرستان بود بعد از کلی آرزو که برا درس خوندنش داشتم  و چشم انتظارم بود  آبجی فاطمه ات  برای رفتن به مدرسه و اول ابتدایی آ ماده 

می شد . که کلاس اول  خیلی کار داره  ومرتب باید رسیدگی بشه ،  از اینطرف مدرسه و کار خودم ، نمی دونستم  چکار کنم  و نمی خواستم

برا هیچکدومتون مو قعیت بدی پیش بیاد .

آره گلم اگه روزی آبجی فرشته ات بهت بگه  مامانم تورو نمی خواست  اصلا هیچ شکی  را به دلت راه نده  و فقط بدون اشک چشمم درمی اومد

که خدایا  آیا من تو این  سن میتونم وظیفه ام رودر مورد این بچه به خوبی انجام دهم و فقط  بدون  که شکم در مورد خودم بود و وظیفه

خطیری که در پیش رو داشتم .

بلاخره عزیز دلم  تو دروز هشتم آبان سال 93  ساعت 5/2 بعد ازظهر در بیمارستان اقبال تهران زمینی شدی وخوب یادم تو اتاق عمل  بعد

از اینکه صدای گریه ات و بعد از  بدنیا اومدنت  شنیدم خدا رو شکر کردم  بین خودم و خدای خودم گفتم که خدایا این بنده ات رو سرباز امام

زمان قرار بده.   .............................. انشالله

ومن بعد اینکه تو رو برای کارهای  بعدی حموم کردنو لباس پوشا ندن و غیره بردن  دیگه با خیال راحت ضمن اینکه زیر تیغ جراحی بودم

صلوات می فرستادم  واون آ رامشی که از خدا خواسته بودم بدست آورده بودم.

یادم نرود که تو بیمارستان خاله هایت (منیره و مرضیه) منتظر بدنیا اومدنت بودند

آبجی ات هم دووم نیاوردند و تا عصر خودشونو به کمک عمو محمد  ( شوهرخاله ات )  به بیمارستان رساندند ساراهم اوموده بود.

عزیز دلم ایام ایام محرم بود و 2 الی 3روز مونده بود به عاشورا وتاسوعا  تو به دنیا اومدی

واین اولین سالی بود که در این ایام عزیز من در عزاداریها  شرکت نمی کردم و تو خونه مونده ، در خدمت توی دلبند مان بودم

وهمینطور بابات که هر سال در شهرستان در زنجیر زنی وسینه زنی شرکت میکرد  در خونه در خدمت تو عزیز دل بود.

 ودر این یک هفته زحمات خاله منیره ات نباید یاد مون بره  که از غذاهای نذری تهیه می کرد و می فرستاد ومن از این

غذاهای نذری امام حسین می خوردم  وتورا شیر می دادم  ایشالله که راهت راه حسینی باشه.

خداوند خاله منیره ات برا بچه هایش  همیشه  سالم و سر حال نگهدارد.

 

سه گل سفید  با اومدن تو کاملتر شدند

عکس دو روزگی

 عکس 7روزگی و حموم کردن

ده محبتآرامبغلروزه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پریسا
9 تیر 94 12:16
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شاالله به ما هم سر بزنید
مامانجون
پاسخ
ممتون چشم سر میزنیم
مسئول سایت نی نی عکس
9 تیر 94 13:50
سلام مامان مهربون عکس کوچولوتونوو برای نی نی عکس بفرستید تا جایزه بگیره و کلی خوشحال شه. http://www.niniaxs.ir اگه مایل به تبادل لینک هم هستی لینکمون رو توی وبلاگتون قرار بدید و به ما بگید به قید قرعه به مامان های فعال و معرفی کننده سایتمون جایزه میدیم
آموزش رایگان نقاشی
10 تیر 94 14:19
سلام! یکی از دغدغه های والدین کشیدن نقاشی برای کودکانشان است. ما در اینستاگرام به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham