چهار ماهگی
همین و بس
واما تو 4 ماهگی خیلی چیزا رو بلد شدی
وقتی که چیزی رو که تودستته ازت می گیرند جیغ و داد و تازه دوتا باهات بلند می کنی و محکم می کوبی زمین و ادهای دیگه
و آبجی فاطمه باهات همه جوره ور می ره
یه چیز دیگه اینکه توایام دهه فجر از طرف اداره بابا یه جشن حسابی به مناسبت همین ایام برگزار کرده بودند که بابات گفت ازمون دعوت کردند وما روز بنج شنبه ساعت 7 راهی اداره بابا شدیم
ینی اینجوری بگم که این مراسم هرسال برگزار میشه وماهم میریم
تفا وت امسالش این بود که امسال تو بیشمون بودی ویکیم اینکه فقط خونواده ها رو می گفتند ولی امسال بابا ها هم بودند
ساعت 7 راهی شدیم اولش با صبحانه ازمون بذیرایی کردند بعد رفتیم به سالن آمفی تئاتر یه کم سخنرانی وصحبت بعدش سوار اتوبوس ها شدیم و مارو به باغ موزه بردند بعد ازکلی گشتن تو اونجا وبازدید دوباره سوار اتو بوسها شدیم تورا هم ازمون باکیک و شیرینی و ابمیوه بذیرایی کردند رسیدیم اداره بابا
و بعداز خوندندن نماز به جماعت رفتیم رستوران اداره ونها ر رو که میل کردیم دوباره سالن آمفی تئاتر و کلی برنامه وجشن و سرود
تا یادم نرفته یه چیزی بگم اونجا مجری برنامه به من و بابات خیلی متلک می انداخت همش گیر داده بودند به ما و همه هم مارو نگاه می کردند کلی خندیدیم
خلاصه خیلی خوش گذشت و ازمجریای برنامه کودک تلوزیون اومده بودند برا بچه ها برنامه اجرا می کردند
آبجی فاطمه هم رفت بالای سن و یه شعر خوند
بعد تموم شدن برنامه هم می خواستیم برگردیم خونه به هر کدمتون یه کادو داذند
برا مامان یه کارت هدیه 100 هزارتومانی
برا آبجی فرشته فلاکس مسافرتی
برا آجی فاطمه یه جا مدادی خوشگل
برا توی کوچولو هم یه دونه اسباب بازی خوشگل
آقا داماد خوشگل
اینجا وکرو لالها داشتند برنامه اجرا میکردند حالم خیلی گرفته شد و هزار با ر بهشون احسن و آفرین گفتم وخدا رو بخاطر سلامتیمون که هیچوقت به چشمون نمی اد شکر گفتم.
اینجا هم مسجد باغ موزه بود که داشتی استراحت می کردی
بسرم این برا همه مادرا وفرزنداست
مخصوص من و تو نیست
دوستت دارم خیلی زیاد